یادش به خیر ..
اینجا ... همان جایی است که ...
شیراز رفتن هم در این روزگار دیگر آن حال و هوای قدیم را ندارد، دلگشا، ارم، حافظ و سعدی و ... خوشا شیراز و ... همه و همه دیگر بوی قدیم را ندارد یک غبار غم توی لهجه شیرازی ها مثل هوای دم گرفته ای که داشت خفه ام می کرد.
برو بچه های معماری ایران هم دل و دماغ قبل را نداشتند !! زنجیر بولدوزرها داشت روی حالشون رد می گذاشت آن هم به بهانه بین الحرمین و شاهچراغ یه عده داشتند میراث فرهنگی رو جارو می کردند!!؟ نخواستم حال خودم را بیشتر خراب کنم از هیچ چیز دیگه سوال نکردم رفتم سراغ عطر بهار نارنج که حیف، دیر رسیده بودم .
ساعتی کنار باغ دلگشا رو به روی پروژه ای که دو سال رویش کار کرده بودم نشستم و با مردمانی که دم غروب معمولا جفتی عبور می کردند بوی شانزه لیزه را استشمام کردم که تا سعدی ادامه داشت و میان شهرکی که پر بود از مهاجران افغانی ، من نه، حتی سعدی هم محاصره شده بود و توی گاو گم غروب گم شدم و رفتم نمی دانم کجا اما وقتی به خودم آمدم اصلا نمی دانستم کجا هستم و .. تاکسی ... دروازه اصفهان... هتل حافظ دربست.
نتیجه سی سال از هم گسیختگی در سیستم مدیریت شهری!؟ نتیجه شده همین که هست شیراز دراز و بد قواره با رانندگانی که بر خلاف خوی نرم و دوست داشتنی شیرازی ها، انگار برای ماشین جنگی به خیابان ها آمده بودند همین آدم هایی که بیرون ماشین به لهجه شیرین و آرامش وصف ناپذیر مرا کاکو می خواندند و برای دمی گپ و گفت با آن ها دلم پر می کشید به هوای آب رکن آباد و بلوار چمران وقت و بی وقت در دلتنگی های خودم توی تهران ولنگ و واز هوای بودن با آن ها را در سر می پروراندم.
شیرازی سی سال به درازای سی کیلومتر........خدا به خیر کنه شیراز نسل بعدی رو.
شب را خسته خوابیدم و برای فرار از شیراز خودم را آماده کردم...
بدرود ... بدرود شیراز .... می دانم روزهای بعد هم دلم برایت تنگ می شود و باز هم بارها و بارها برای دیدنت خواهم آمد بدرود شیراز بدون رکن آباد .... بدرود شیراز